Notice: Constant html_javascript_convert_error_invvar already defined in /home/davtal/domains/davtalabin.com/public_html/modules/mod_typewriterticker/mod_typewriterticker.php on line 342
پنجشنبه, 14 تیر 1403

معرفی داوطلبان انتخابات

داوطلبان انتخابات مجلس و شوراها.

   اخبار انتخابات : آرشیو اخبار
پاسخ به اظهارات فرح پهلوی در برنامه از تهران تا قاهره. مشاهده در قالب PDF چاپ فرستادن به ایمیل
دوشنبه, 25 شهریور 1392 ساعت 10:57 بازدیدها:1922 مرتبه

احمد علی انصاری پاسخ دهد : پاسخ به اظهارات فرح پهلوی در برنامه از تهران تا قاهره .

بنام خداوند بخشنده مهربان
با توكل به خداوند انشاء الله

پاسخ احمد على مسعود انصارى در رابطه به مطالب بیان شده درباره احمد على مسعود انصارى از جانب شهبا نو فرح پهلوى در برنامه از تهران تا قاهره

* "هر آنچه در زمين و آسمانهاست همه به تسبيح و ستايش يكتا خداى مقتدر و حكيم مشغولند.(١) آن خدايى كه آسمانها و زمين همه ملك اوست و او خلق را زنده ميگرداند و

باز ميميراند و اوست كه بر همه چيز تواناست(٢) اول وآخر هستى و پيدا و پنهان وجود همه اوست و به همه أمور عالم داناست(٣) اوست خدايى كه آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد و آنگاه بتدبير عرش پرداخت و او هر چه در زمين فرو رود هر چه بر آيد و آنچه از آسمانها نازل شود و آنچه بالا رود همه را ميداند و هر كجا باشيد او با شماست و بهر چه كنيد بخوبى اگاه است(٤) آسمانها و زمين همه ملك اوست و رجوع تمام أمور عالم بسوى اوست(٥) شب را در روز نهان كند و روز را در خيمه سياه شب پنهان سازد و به أسرار دلهاى حق هم او اگاه است(٦)" . ( سوره مباركه حديد آيات ١تا ٦)

* " بگو بارا لها مرا بقدم صدق داخل و با قدم صدق خارج كن و از جانب خود بصيرت و حجت روشنى كه دائماً يار و مدد كار باشد عطا فرما"( سوره مباركه أسرا ايه ٨٠)

* " اى محمد (ص) بندگانم را بگو كه هميشه سخن بهتر بر زبان آوريد شيطان چه بسا ميان شما دشمنى و فساد بر ميانگيزد زيرا دشمنى او با آدميان واضح و اشكار است"( سوره مباركه أسرا ايه ٥٣).

شهبا نو فرح در برنامه از تهران تا قاهره اين مطالب را در مورد من بيان فرمودند:
"كسي كه خودش خيلى فاميل من بود و نزديك شاهزاده رضا كرده بود و خودش هميشه ميگه كه من در راه خدا دارم كار ميكنم و چقدر هم در آن موقع سعى ميكرد نزديك كند خودش را به اعليحضرت و مبارزه كند با آن چيزى كه در ايران ميگذرد، يك كلاهبردارى عجيبى از شاهزاده رضا كرد و يا پول ها را از دست داد و متاسفانه همين كار را با عليرضا كرد و يك مقدار منهم بيخود بهش اطمينان كردم و بعد همه اينها را از بين برد و در دادگاه امريكا هم محكوم شد."

از ديد، اگاهى، و تجربه من، بعضى از بيانات ذكر شده صحيح و بعضى از حقيقت بدور است. در اين پاسخ با توكل به پروردگار آنچه را بر اساس ديد، اگاهى، و تجارب خود آن را حقيقت ميدانم بيان ميكنم تا قدمى در جهت غلبه روشنايى برتاريكى بردارم.
شهبانو هميشه ميفرمايند كه نور بر تاريكى پيروز ميشود. من با ايشان هم عقيده هستم ويقين دارم كه به لطف خداوند حق هميشه بر باطل پيروز خواهد شد.
* ميفرمايند كه من فاميل ايشان هستم. اين ادعا درست است . من نوه خاله بزرگ ایشان، مرحوم خانم فاطمه دريابيگى هستم. پدر و مادر من مرحومان محمد على مسعود انصارى و مريم دريابيگى بودند. من بشكر خداوند پيش پدر مادر مادرى خود، مرحومان جواد دريابيگى و فاطمه دريابيگى بزرگ شدم . مادر بزرگ من و مادر شما خانم فريده ديبا بسيار با هم نزديك بودند و چون پدر شما برحمت ايزدى پيوسته بود شما با خانواده مادرى نزديكتر بوديد و در نتيجه من نيز بشما نزديكتر شدم و مادر شما سمت مادرى بر من داشت، و چون هر دو اعتقادات عميق مذهبى داشتيم اين وجه مشترك ما را بسيار بيكديگر نزديكتر كرده بود.

* شهبانو گفته اند كه من هميشه ميگويم كه در راه خدا كار ميكنم. اين گفته ايشان بشكر خداوند حقيقت دارد. هدف من در زندگى اينست كه از مقربان درگاه خداوند باشم. تنها ارباب من خداوند است و مگر خداوند وفادارى بهيچ وجودى ندارم . هر كس قدمى در راه خدا بردارد با توكل خداوند در ان عمل با او هستم و اگر در جهت عكس آن عمل كند با توكل بخداوند با او در ان عمل مبارزه ميكنم. تنها رضايت خداوند براى من مهم است. كه عدالت و درستى در قلب ان قرار دارد.تنها نسبت بخداوند مسئولم و تنها بفرمان خداوند هستم. هدف من گسترش خوبى و نابودى بديست. تا آنجايي كه در راه رضايت خداوند قدم برداشتيد همراه شما بودم و آنجا كه چنين نكرديد جلو شما ايستادم. تنها نمك و نمكدان براى من نمك و نمكدان خداوند است، زيرا جز خداوند روزى دهنده و فراهم كننده اى نداريم و خداوند از ما مبارزه در راه حق و عليه ظلم را خواستار است و اگر غير از اين كنيم نمك خورده و نمكدان شكسته ايم.

* ميفرمايند "منهم يك مقدار بهش اطمينان كردم." براى بهترفهميدن اين گفته لازم است به رابطه اى كه ميان من ايشان در طول تاريخ زندگى ما وجود داشته اشاره ای بكنم. از زماني كه ميتوانم به یاد داشته باشم من از ايشان خاطره دارم. همانطوري كه عرض كردم مادر ايشان بخواهر خود یعنی مادر بزرگ من بسيار نزديك بود و من نيز پيش مادر بزرگم بزرگ شدم و مادر ايشان نقش مادرى بر من داشت و ما با هم بزرگ شديم . البته ايشان ١٠ سال از من بزرگتر است. من دوازده سال داشتم که فرح خانم با شاه ازدواج كرد. از سن پانزده سالگى و يا زودتر پاى من به دربا ر باز شدو خداوند مهر مرا در دل شاه و شهبانو قرار داد. بعد از پايان تحصيل و شروع بكار من با توكل بخداوند و بشكر خداوند با شهبانو فرح كار هاى خير فراوانى را با هم انجام داديم. از جمله زندانيان بيگناه فراوانى را از زند ان آزاد كرديم. هر جا متوجه بيعدالتى ميشدم و دخالت فرح خانم و يا همسر ايشان را لازم ميديدم با ايشان مطرح ميكردم و معمولا بشكر خداوند جواب و همكارى لازم را دريافت ميكردم. در طول مدت اين سالها در تنها موردى كه موفقيت حاصل نشد خارج شدن آقاى عبدالله موحد از لیست ممنوع الخروجی بود كه بدلائلى بسيار غير عادلانه ايشان را ممنوع الخروج كرده بودند. من با فرح خانم مطرح كردم و هر دو بسيار كوشش كرديم وليكن موفق نشديم. نزديكى من به شما تا آن زمان به حدى بود كه تيمسار محمد امين بيگلرى فرمانده گارد جاويدان روزى در جزيره كيش بمن اظهار كرد كه:"شما و اقای جوادی پای ثابت علیاحضرت هستید" كه من آن را به شما ابراز كردم در بازگشت از كيش از همان سفر در هواپيما شما از من خواستيد كه از بلند گوى هواپيما فرماندهى گارد جاويدان را به تيمسار عبد العلى بدره اى تبريك بگويم. در همان زمان كه چند سال قبل از انقلاب است متوجه ارتباطى شدم كه از ديد من نامتعارف بود. آن را با مادر شما مطرح كردم كه با درايت خود چاره اى بيانديشد. پسر عموهاى شما كامران و يحيی ديبا مستقيم با خود شما مطرح كردند. از آن به بعد به من ميفرموديد حالا جاسوسى مامان را ميكنى؟ بعد از آن با اينكه رابطه نزدیک ما وجود داشت وليكن كمرنگ تر شد. در طول اين زمان تنها سه بار ميان ما برخورد پيش آمد. اول وقتي كه حدود چهار سال از سن من ميگذشت شما بمن گفتيد پدر سوخته، من در جواب گفتم خودتى و چون پدر شما فوت كرده بود شما گريه كرديد و من هم كتك مفصلى خوردم. مورد بعد شايد دو سال قبل از انقلاب بود با هم تنها روى ساحل در نوشهر قدم ميزديم . بشما پيشنهاد كردم كه شما كه تعداد زيادى شوراهاى مشورتى تشكيل ميدهيد يك شورا نيز تشكيل بدهيد كه مطالعه كنند كه چرا همه از نخست وزير به پايين ناراضى هستند كه بشما خيلى برخورد و عصبانى شديد وپياده روى را ترك كرديد. بار سوم اعتراض من به عملى بود كه شايد در آخرين جشن هنر شيراز اتفاق افتاد. در وسط ماه رمضان در وسط بازار زن و مردى در زير پوشش هنر با هم كارى را كرده بودند كه از ديد من اصلا درست نبود. وقتى بشما اعتراض كردم براى اولين بار در زندگى بسر من داد زديد ومن و امثال من را عقب افتاده و امل خوانديد.

* در سال هاى اخر سلطنت، دور شما و همسرتان را افرادى (از نظر سياسى) احاطه كرده بودند كه من در اينجا ايشان را انقلابيون دربارى مي نامم. اين گروه اكثرا و أصولا همسر شما را ديكتاتور و فاسد ميشناختند و شما را محبوب و همسر شما را منفور محسوب ميكردند. و از طريق شما قصد راه يافتن بمقاصد سياسى خود را داشتند. اين گروه اكثرا بی دین و چپى بودند و عده اى از ايشان حتى بخداوند ايمان نداشتند و در برخورد هاى شديدى كه در مورد خداوند بين من و ايشان ايجاد ميشد بشكر خداوند خود شما طرف مرا ميگرفتيد و به ايشان گوشزد ميكرديد كه كوتاه بيايند زيرا شما نيز از صحبتهاى ايشان در مورد خداوند خوشنود نيستيد. نقش شما و گروه شما در أمور سياسى تا زمان مرگ اقاى علم بسيار كمرنگ بود بعد از فوت ايشان شما، گروه شما نقش پررنگترى را بر روى همسرتان در امور سياسى پيدا كردید كه نتيجه آن تسجيل سقوط نظام شاهنشاهى بود. لازم بتوضيح است كه اين گروه مذهبيون را آدم حساب نميكردند و مذهبيون در معادلات سياسى ايشان نقشى نداشتند. علاوه برنزديكى به شما و همسر شما كه در همين پاسخ به آن اشاره خواهم كرد، و در مورد شما به اختصار آن را شرح دادم، من به لطف خداوند در طول انقلاب رابط ميان شما و همسر شما با آيت الله شريعتمدارى بودم كه اين رابطه باعث شد تا بيشتر در جريان اتفاقات در سالى كه به سقوط نظام شاهنشاهى انجاميد قرار بگيرم. اينك براى بهتر روشن شدن نقش شما كه نقش مهمى در تسهيل سقوط نظام شاهنشاهى بود، و کارهایی كه شما به نظر من تحت تأثير گروه خود انجام داديد به چند مورد زير اشاره ميكنم.

* تيمسار امجدى و تيمسار اويسى براى من تعريف كردند كه كه ارتش با همكارى ساواك تعين كرده بودند كه افرادى كه تظاهرات را شكل داده و مديريت ميكنند در حدود ١٠٠٠ نفر هستند. همه آنها شناسايى شده و اطللاعات ايشان نيز موجود است. طرحى تهيه ميكنند و بصورت بسيار محرمانه با شاه تماس تلفنى ميگيرند كه اين هزار نفر دستگير شده و به جزيره قشم برده شوند تا جو آرام شود. شاه نيز موافقت ميكند . يك ربع بعد شما زنگ ميزنيد و دستور ميدهيد كه هيچگاه از اينكارها نكنيد و اين طرح را خنثى ميكنيد.
زمانيكه تصميم به تشكيل دولت نظامى گرفته ميشود. همسر شما به آقاى محمود الياسى ميگويد كه تيمسار غلامعلى اويسى براى گرفتن فرمان نخست وزيرى فرداى آن روز به كاخ بيايد. آن طوريكه كه شنيدم شما مخالفت ميكنيد كه شاه ميخواهد يك جلاد را به نخست وزيرى بگمارد و نظر شاه را عوض ميكنيد. و تيمسار ازهارى به اين سمت انتخاب ميشود.

* بر اساس آنچه همسر شما و آقاى معينيان در مورد نطق صداى انقلاب شما را شنيدم براى من شرح دادند اين نطق را در صبح روزی كه ايراد شد، آقایان رضا قطبى و سيد حسين نصر به كاخ پيش شما مي آورند. هر چه شاه خواستار ديدار اين نطق ميشود متن نطق در اختيار او قرار نميگيرد. درست قبل از ايراد و ضبط، نطق را در اختيار ايشان ميگذارند. ايشان آن را ميخواند و بعد متوجه ميشود چه اشتباه بزرگى كرده است. بارها ايشان در جلوی من با شما دعوا كرد و گفت كه ايراد آن نطق بزرگترين اشتباه تاريخی و سياسى من بود و چرا اينكار را با من كرديد.

* بعد از رفتن شما از ايران و قبل از سقوط نظام شاهنشاهى در مراكش شاه متوجه ميشود كه از ایران – ارتش یا دولت - با او تماس تلفنى گرفته نميشود. از آقاى محمود الياسى در اين مورد جويا ميشود. آقاى محمود الياسى از تلفنخانه كاخ در مراكش جويا ميشود. به او ميگويند كه تماس هاى متعددى گرفته ميشود وليكن شما دستور داده ايد تلفنى به ايشان وصل نشود. زمانيكه شاه با ملك حسن دوم به كاخ بر ميگردند . آقاى الياسى از شاه ميخواهد تا با او به تلفنخانه رفته و تلفنچى هاى كاخ دستور شما به ايشان را مستقيما به شاه اظهار ميكنند.

* ايت الله شريعتمدارى مطالب بسيارى را در زماني كه با ايشان در تماس بودم فرمودند كه من به يكى از آن موارد در اينجا اشاره ميكنم. ايشان بمن گفتند به اعليحضرت بفرماييد ما گفتيم آزادى وليكن اين هرج و مرج است، ايشان وظيفه دارد جلوى آن را بگيرد. البته تاكيد ايشان هميشه بر آن بود كه كسى كشته نشود. وقتيكه در كتابخانه شما در كاخ نياوران اين گفته آيت الله را بيان كردم دوست شما آقاى فريدون جوادى كه از مشاوران بسيار موثر شما در آن زمان بود به من گفت اين حرفها معنى ندارد و مردم به خون شما تشنه هستند . به ايشان گفتم پس تشتى بياوريد و كاردى در اختيارشان بگذاريد تا سر ما را ببرند. كار هاى شما و مشاوران شما سر بسيارى از ياران همسرتان را به باد داد.

* شاه به قدرى با عملكرد گروهى كه مشاورين سياسى شما بودند ناراحت بود كه وقتى در قاهره شما چند بار در حضور من به ايشان گفتيد رضا سلام رسانده و ايشان جوابى نداد در آخرين بارى که اين سلام رساندن را تكرار كرديد؛ ايشان گفت گه خورد و من استفاده از چنين واژه هایى را هرگز از زبان شاه نشنيده بودم.

* تمام افسران گارد و درباريانى كه من با ايشان در تماس بودم شما را يكى از عوامل بسيار موثر در سقوط نظام شاهنشاهى ميشناختند و فرزند شما رضا در طول مدتى كه من با او بودم اين شعر را بر روی كيف خود چسبانده بود:
چون نيك نظر كرد پر خویش در آن ديد
گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست


* دلائل نفوذ بسيار زياد شما در سالهاى آخر سلطنت بر روى امور سياسى را، فوت آقاى علم، بیماری شاه و غرور وی قبل از عيد فطر سال ٥٧ كه بالغ بر ١٠٠ هزار نفر در تهران مرگ بر شاه گفتند و باختن روحيه ايشان بعد از آن روز بود. بعد از اینکه ایشان روحیه خود را باخت نفوذ شما و یاران انقلابی شما در امور سیاسی ایران چندین برابر شد.

* روابط من با شما، با اينكه من با رابطه نامتعارف شما، عقايد و رفتار سياسى شما، و گروه سياسى شما مخالف بودم، و با اينكه به نسبت قبل كمرنگتر شده بود، ميتوان گفت كه هنوز رابطه ای نزديك بود.

* در هر صورت نظام شاهنشاهى سقوط كرد و من شما را در مراكش ديدم. من در اينجا به اختصار از ديدارها و تجربه ما در ملاقات هاى خود با شما و اطرافيان شما در مراکش و در تبعید ميگذرم. قسمتى از آن در كتاب من و خاندان پهلوى آمده است . قسمتى را انشاء اه ت در همين نوشته در زماني كه در رابطه خود با همسر شما ميپردازم خواهم نگاشت و با توكل و لطف خداوند به صورت بسيار مفصل در اين باره در كتاب بعدى خود خواهم نوشت.

* در مراكش شب قبل از حركت خود به باهاما شما نشانی من در امريكا و مشخصات قانونى مرا گرفتيد. چند سال بعد در زمان همكارى من با پسر شما، يكى از وصيتنامه هاى همسر شما در اختيار من قرار گرفت که در آن وصيتنامه گفته شده كه اگر اتفاقى براى شما افتاد سهم شما از ارث همسرتان زير نظر من خرج و يا تقسيم گردد. ترجمه متن وصيت نامه شاه در اين مورد به شرح زير است:
" در ضمن ٢٠٪ از سهام مربوط به همسرتان بايد به صورت جداگانه نگهدارى شود. و در زمان مقتضى با نظر احمد على مسعود انصارى و برابر دستورات لازم كه براى توزيع اين دارايى در بين أقوام و دوستان همسرتان داده شده تقسيم گردد."

* در زماني كه در مراكش بوديم شما سه ونیم مليون دلار هزينه كرديد تا آقايان رضا قطبى و فريدون جوادى را كه أركان اصلى انقلابيون دربارى محسوب شده و هيچ مورد علاقه همسر شما نبودند، را از ايران خارج كنيد و چند بار همسر شما در جلو خود من عدم رضايت خود از اين عمل شما ابراز نمود زيرا رقم پرداخت شده رقم معقولى نبود.

* در باهاما و مكزيك شما را تنها نگذاشتم. در مكزيك زماني كه از ملاقات خود (به نمایندگی از طرف همسر شما) با دکتر شاهپور بختیار از پاريس برگشته بودم، شما بمن گفتيد كه آقاى بختيار با شما تلفنی تماس گرفته و به شما گفته كه ايشان فكر نميكرده افرادى مثل من در دربار باشند. و كف دست خود را به من نشان داديد و گفتيد زيرا تو مانند اين كف دست صاف هستى. در زماني كه در نيويورك بوديد شما را ديدم و پيام شاه را كه شما ديگر نبايد در سياست دخالت كنيد بشما دادم. به من گفتيد آنقدر به شما در مورد دخالتهايتان در امور سياسى فحش ميدهند كه خود شما خواستار دخالت بيش از اين در أمور سياسى نيستيد. بخاطر فوت پدرم در پاناما با شما نبودم با اينكه شما از من خواستيد كه به آنجا بيايم.

* در زمانيكه در پاناما بوديد به من گفتند كه عكسهاى شما با مايو در كنار دريا را در روزنامه هاى ايران چاپ ميكنند. با آيت الله شريعتمدارى تماس گرفتم و به ايشان گفتم كه اينكار از نظرشرعى درست نيست و بشكر خداوند ايشان جلو اينكار را گرفت. در قاهره نيز من يكماه با شما و همسرتان بودم و بعد از آن به نمايندگى از طرف همسر شما به پاريس پيش تيمسار اويسى و آقاى بختيار رفتم. در ضمن من در آن زمان رابط ميان سعودى ها و همسر شما نيز بودم.

* دیگر بار كه به قاهره آمدم، يك روز از فوت همسر شما ميگذشت. بعد از شركت در مراسم خاكسپارى ايشان و شاهد بودن تهيه وصيتامه ايشان بوسيله مخالفين ايشان، قاهره را ترك كردم و از آن بعد ارتباط ما بسيار محدود شد. زيرا شما تمام انقلابيون دربارى را در قاهره دور خود جمع كرديد و من با ايشان مخالف بودم. لازم به توضيح است كه اين افراد هيچ كدام مورد علاقه همسر شما نبودند.

* بعد از فوت همسر شما، تا يكسال بعد كه به درخواست پسر شما به قاهره آمدم، تماس زيادى با شما نداشتم و تماسهایمان به چند مورد محدود ميشود:

* يك بار بعد از حمله عراق به ايران بود كه شما با من تماس گرفتيد كه با تيمسار اويسى تماس بگيرم و به ايشان بگويم كه چرا نمي رود. تا آنجايي كه من متوجه شدم نقشه اين بوده كه عراق به ايران حمله كند، قسمتى از خاك ايران را تسخير كند و آن را به تيمسار اويسى تحويل دهد. آنجا را ايران آزاد اعلام كنند. نيروهاى مسلح ايران به تيمسار اويسى بپيوندند و نظام أسلامى سقوط كند. چون تيمسار اويسى حاضر به تحويل نشد شما از من خواستيد كه از ايشان سئوال كنم كه چرا آماده انجام اينكار نيست؟

* بار ديگر زمانى بود كه شما خواستار تماس با سعودى ها بوديد. چون همسر شما و سعودى ها مرا به عنوان رابط خود انتخاب كرده بودند. شما با آقاى جعفر رائد تماس گرفتيد واز ايشان خواستيد كه به سعودى ها بگويند كه من انسان ناقابل و عقب افتاده اى هستم و شخص ديگرى بايد ميان سعودى ها و شما در نظر گرفته شود. از اينكه بخواهيد شخص ديگرى را رابط قرار دهيد من گلايه اى نداشتم وليكن اينكه مرا خراب كنيد، قلب مرا شكست.

* يكبار نيز من براى ديدار مادر شما و شما براى چند روزى به قاهره آمدم و با اين كه اختلافات فاحشى ميان ما وجود داشت وليكن رفتار ما با هم دوستانه بود.

* حدود يك سال بعد از فوت همسرتان، فرزند شما به من زنگ زد و از من براى همكارى دعوت كرد و گفت بيا مرا از دست مادرم نجات بده. در اين مورد به صورت مفصل تر در زماني كه در مورد پسر شما خواهم نوشت شرح خواهم داد. من و ايشان خلاف ميل شما از قاهره به مراكش رفتيم و بعد از آن روابط ما كاملا به دشمنى تبديل شد و جنگ ميان من و شما مغلوبه شد. رابطه خصمانه ما تا زمان ازدواج فرزند شما ادامه پيدا كرد . بعد از آن ما با هم آشتى كرديم و شما از من خواستيد كه قسمتى از اموال شما را اداره كنم. كه من آن را در بانك فرزند شما گذاشتم. بعد از آن دعواى ميان فرزند شما ومن پيش آمد كه شما طرف ايشان را گرفتيد. حال می فرمایید شما بيخود بمن اعتماد فرموديد، اين نظر شماست وليكن من هيچگاه از شما نخواستم كه بمن اعتماد كنيد و يا اموال خود را در اختيار من قرار دهيد. اگرچه من هیچ وقت از اعتماد شما استفاده شخصی یا سوء استفاده نکردم که در نزد وجدان یا خداوند شرمنده باشم.. در مورد دستور شما به وكلاى خود هم كه در وصيتنامه شما آمده است، من تا چند سال از آن دستور بى اطلاع بودم. در مورد در خواست شما براى اداره قسمتى از اموالتان نیز، اين شما بوديد كه از من خواستيد این کار را بکنم، در حالی که تا چند روز قبل از آن، ما در دعوا بوديم.

* در مورد رابطه من با همسر شما كه ميفرماييد من سعى ميكردم خود را به ايشان نزديك كنم، جواب من به اينست كه من از سن پانزده سالگى به ايشان نزديك بودم. به شرح چند خاطره در اين مورد ميپردازم:

* خاطره اولى را كه بخاطر دارم زمانى است كه من ١٥ سال از سنم ميگذشت. بشكر خداوند در تابستان آن سال مهمان شما و همسرشما در نوشهر بودم. من و ايشان در قايق بوديم. متوجه شدم تعدادى از مهمانهاى ديگر در آب مشغول شنا هستند و چون از ساحل دور شده اند خسته به نظر ميايند. يكى از دوستان نزديك من در آن زمان نيز در جمع آن گروه بود. همسر شما را متقاعد كردم كه بخاطر خستگى دوستم آن جمع را سوار كنيم. ايشان قبول كرد و به طرف شناگران خسته رفته ايشان را سوار كرديم. قايق سنگين شد گفتند كه يك نفر بايد از قايق پيا ده شود. دوستي كه بخاطر او من شاه را به سوار كردن همه راضی كرده بودم فورا پيشنهاد كرد مرا پياده كنند. شاه كه فرمان قايق را در دست داشت و رويش بطرف جلو و پشتش به ما بود رو ى خود را برگرداند و نگاهى بمن كرد كه خيلى گفته ها در آن نگاه بود كه تا به امروز فراموش نميكنم.

در طول سال هاى تحصيل تابستان ها بشكر خداوند و لطف خود شما هر گاه در ايران بودم همراه شما در تعطيلات تابستانى شما در نوشهر بودم . در ان زمان من يار بازى فوتبال دستى همسر شما بودم و در زمانيكه در امريكا درس ميخواندم، هر زمان همسر شما به امريكا ميامد مرا بصورت خصوصى ميديد و جوياى حالم ميشد.

* زمانيكه قصد ازدواج داشتم و پدرم با ازدواج من به خاطر چينى بودن همسر من، و اينكه ممكن است به او تهمت كمونيست بودن بزنند مخالفت ميكرد، به گفته مرحوم مادرم كه مهمان شما در سنت موريس بود همسر شما به مادرم ميگويد برو به انصارى (پدر) بگو من با ازدواج احمد موافق هستم و يك بچه خوب در فاميل داريم او را خراب نكنيد. شما به همسرتان ميگوييد كه شما كه در اين حد آزادىخواه هستيد چرا به دختر خود اينگونه سخت ميگيريد، كه شاه ميگويد اگر احمد نيز دست يك دختر خراب را گرفته بود من مخالفت ميكردم، وليكن اين دختر تحصيل كرده است. كه بشكر خداوند و تشكر از همسر شما، ازدواج ما با موافقت پدرم انجام شد.

* بعد از اتمام تحصيل و شروع به كار من بشكر خداوند هفته اى چند بار شما و همسر شما را ميديدم و ارتباط نزديك ميان من و شما و ايشان وجود داشت. در نوشهر و يا كيش شبها با ايشان قدم ميزدم و در مورد بسيارى از مسائل صحبت ميكرديم كه نمونه ای از آن مباحث مسائل دينى ،اقتصادى و دانشگاهى بود. بياد دارم وقتيكه ايشان مرا به پادشاه يونان و يا ملك حسين معرفى كرد گفت اين احمد است كه من خودم او را بزرگ كرده ام .

* ايشان در خيلى موارد كه از طرف دوستان شما به من حمله ميشد طرف مرا ميگرفت. زمانيكه به ايشان گزارش دادند كه انصارى و دانشجويان كانون حزب رستاخيز را بهم ريختند ايشان آن گزارش را قبول نكرد و گفت من احمد را ميشناسم و اينگونه گزارشات را پيش من نياوريد و در زمانيكه در جزيره كيش دوستان خانم شما به شاه شكا يت كردند كه شما به ما آزادى داده ايد و احمد با آن مخالف است، همسر شما جواب داد احمد راست ميگويد آن آزادى را كه من به شما دادم پدر شما را در مياورد شما نميفهميد.

* در يكى از تابستان هاى قبل از انقلاب من وشاه در نوشهر با هم به تنهايى بعد از ديدن فيلم سينمائي قدم ميزديم. بعد از قدم زدن ما وقتيكه ايشان بطرف خوابگاه ميرفت، از من سئوال كرد اين چه كسى است كه نميگذارد شبها فرح زودتر برگردد. من به ايشان گفتم ليلى ها. (لیلی دفتری و لیلی امیر ارجمند که از دوستان نزدیک شما بودند)

* در زمان انقلاب من رابط آيت الله شريعتمدارى و شاه بودم . آيت الله پيشنهاد دادند كه حزب أسلامى در ايران تشكيل شود و من رئيس آن بشوم كه شاه قبول كرد.
پس من بشكر خداوند قبل از پيروزى انقلاب به همسر شما نزديك بودم.

* بعد از پيروزى انقلاب من اولين بار همسر شما را در مراكش ديدم و اولين برخورد ايشان با من اين بود كه تو هم دائماً پيش شريعتمدارى ميرفتى. در آن زمان بقدرى روحيه ايشان خراب بود كه صحبت جدى با ايشان مشکل بنظر ميرسيد.

* در باهاما كه در خدمت شما و ايشان بودم ايشان هنوز روحيه خوبى نداشت بحث هاى زيادى شد كه انشاء الله در كتاب بعدى مفصلا به آن خواهم پرداخت. هر گاه من و ايشان با هم تنها بوديم ايشان مرا ملت ايران محسوب ميكرد و گلايه ميكرد كه شما ملت چرا با من چنين كرديد؟ منكه تا به اين حد براى شما زحمت كشيدم اين تعداد مدرسه دانشگاه و كارخانه احداث كردم و..... چرا با من چنين كرديد؟ روحيه ايشان در آنجا نيز بسيار بد بود.

* در مكزيك به ديدن شما و همسر شما امدم . بخاطر دارم روزى در خدمت شما و همسرتان، با حضور دكتر سيد حسين نصر و آقاى دكتر هوشنگ نهاوندى كه براى ترجمه كتاب همسر شما از متن فرانسه آن به انگليسى و فأرسى خدمت رسيده بودند، براى صرف ناهار نشسته بوديم. همسر شما از من سئوال كرد كه احمد در مورد أنور سادات در ايران چه فكر ميكنند. جواب من به ايشان اين بود كه بعد از شما در ايران منفور ترين فرد أنور سادات است كه شما از فرط خنده دستمال سفره را بدهان گرفته بوديد. آقايان دكتر نصر و دكتر نهاوندى نيز مي خنديدند و شاه قرمز شده بود وليكن نه در آن زمان و نه بعد چيزى به من نگفت. آيا اين نوع رفتار كسى است كه ميخواهد خود را به شاه نزديك كند؟

* در همان سفر به شاه گفتم كه شما كه ايران را تحويل داديد من ميخواهم سعى در بازگرفتن آن بكنم و اگر شما علاقه اى نداريد مرخص شوم. ايشان بمن گفت ايشان علاقه دارد و با من خواهد ايستاد. ايشان پيشنهاد ايجاد شورايى را كرد متشكل از خود ايشان، من، تيمسار اويسى، اقاى شاهپور بختيار، آقاى هوشنگ انصارى، دكتر هوشنگ نهاوندى، دکتر سيد حسين نصر، تيمسار پاليزبان، و دو افسر جوان. تاكيد شاه در سرى بودن اين شورا بود و به عقيده ايشان اگر اين شورا علنى ميشد ديگر ادامه كار آن از ارزش ساقط بود. در اينجا به صورت بسيار خلاصه از آنچه در اينمورد ميان من و همسر شما گذشت ميگذرم و انشاء الله در كتاب بعدى به اين مورد و ساير مطالبى كه ميان من و ايشان گذشته است خواهم پرداخت.

* بر اساس توافق ميان من و شاه، من به نيويورك رفتم. آقاى هوشنگ انصارى قبول كرد. تيمسار اويسى قبول كرد و از شاه خواستار چهل مليون دلار پول شد. به مكزيك برگشتم. در مورد چهل مليون جواب شاه اين بود كه ندارد. به پاريس نزد آقاى بختيار رفتم. تيمسار عقيلى پور محبت كرد و مرا نزد ايشان برد. آقاى بختيار بمن گفت به اعليحضرت بگوييد به استراحت خود ادامه دهد و در أمور سياسى دخالت نكند. و تمام افراد نامبرده مگر تيمسار اويسى مورد قبول ايشان نيستند، و تيمسار اويسى هم بايد از ايشان دستور بگيرد. به مكزيك برگشته و بعد از شرح ملاقات پيش ملك حسين براى واسطگى ايشان با سعودى ها براى گرفتن هزينه انجام اينكار رفتم. ملك حسين وقتى مرا ديد بسيار محبت كرد مرا بغل كرد و بوسيد. گفت من قبل از انقلاب به ايران آمدم به شاه گفتم بيا با هم به ميان مردم برويم. ببينيم مردم چه ميخواهند و چه ميگويند. من هم با شما (شاه) به ميان مردم خواهم امد و شما را همراهى ميكنم . چند روز صبر كردم خبرى نشد تهران را ترك كردم. مسئله شورا و گرفتن كمك از سعودى ها را مطرح كردم . گفت فردا برنامه سفر به سعودى دارم حتما مطرح خواهم كرد. آخرين صحبت ايشان با من اين بود كه اگر لازم باشد كتم را ميفروشم و به حركت شما كمك ميكنم. در راه بازگشت از اردن در پاريس متوجه شدم كه مسئله شورا لو رفته است و در نتيجه ديگر ادامه آن بى فایده است. در ضمن سعودى ها با من از طريق اقاى جعفر رائد تماس گرفتند كه ترجيح ميدهند ارتباط مستقيم با شاه از طريق من داشته باشند. و بعد با موافقت شاه من رابط ميان سعودى ها و شاه در آن زمان شدم. در آن زمان شاه براى معالجه از مكزيك به نيويورك امد. من هم براى ديدار ايشان به نيويورك رفتم.

*در نيويورك قبل ديدن شاه آقاى هوشنگ انصارى مرا ديد. او به من گفت من و دوستانم سه خواسته داريم كه اگر شاه با آنها موافقت كند ما حاضر هستيم پنج مليون دلار براى انجام كار كمك كنيم. اول اينكه تيمسار اويسى به عنوان رهبر اين حركت تعين شود وهمه موافقان برگرداندن نظام شاهنشاهى زير چتر ايشان بروند. دوم اينكه خاندان پهلوى مگر شخص خود شاه در امور سياسى دخالت نكنند. و سوم اينكه شهريار شفيق خود اقدامى نكرده و اقدامات او هماهنگ با تيمسار اويسى باشد. شاه را در بيمارستان نيويورك ديدم و پيشنهاد آقاى انصارى را مطرح كردم . ايشان گفت اينها بهانه مياورند، بگذار همه گروه ها فعاليت خود را بكنند و هر كدام موفق تر بود ما از آن گروه حمايت بكنيم. آنقدر به ايشان إصرار كردم تا ايشان پيشنهاد اقاى انصارى را قبول كرد. قرار شد به شما و شاهدخت اشرف نيز بگويم كه در سياست دخالت نكنيد كه كردم.

* در زمانيكه در پاناما بوديد بواسطه فوت پدرم نتوانستم بشما بپيوندم. در آن زمان عراق وارد معركه شد و پول هاى زيادى در اختيار دكتر شاهپور بختيار و تيمسار اويسى قرار داد و تيمسار اويسى به پاريس رفت و دائما بمن زنگ ميزد و از من ميخواست به او بپيوندم.

* شما و همسر شما به قاهره رفتيد. من پيش شما و ايشان آمدم. يكماه با شاه بودم كه خاطرات آن بسيار است . اكثراً من با ايشان روز ها با هم قدم ميزديم و با هم صحبت ميكرديم. بعد من بعنوان نماينده همسر شما ميان تيمسار اويسى، دكتر شاهپور بختيار و سعودى ها به پاريس رفتم. بعد از يكماه كه در پاريس بودم براى ديدار خانواده به امريكا امدم.

* در نيويورك آقاى هوشنگ انصارى مرا ديد و گفت كه بطوريكه به ايشان خبر رسيده حال شاه خوب نيست و من بايد هر چه زودتر به قاهره برگشته و از شاه وصيتنامه سياسى ايشان را جويا شوم. آقاى رابرت ارمائو را ديدم گفت آقاى را كفلر ميگويد ما تا بحال چندين بار جان شاه را نجات داديم اكنون حال شاه خوب نيست و دارند شاه را ميكشند . گروهى از بهترين دكترها را آماده كرده ايم كه به قاهره براى معالجه شاه بفرستيم و شهبانو فرح زنگ زده كه ايشان نيايند. هر چه زود تر به قاهره برگرد و نظر شهبانو را عوض كن. براى انجام دو مورد ذكر شده به طرف قاهره حركت كردم . به لندن كه رسيدم بمن خبر دادند كه شاه فوت كرده است.

* در قاهره خانم دكتر لوسا پيرنيا كه در تمام مدت تبعيد در سمت دكتر عمومى شما و دكتر بچه ها و خانواده همراه شما بود، به من گفت كه بعد از رفتن من از قاهره دو دكتر فرانسوى براى مداواى شاه به قاهره آمدند. ايشان شاه را بسيار بد معالجه ميكردند و حتى اجازه ديدار خانم پيرنيا و يا دكتر أنور سادات را با شاه نميدادند. وقتيكه فشار براى آمدن دكتر هاى امريكايى زياد شد، اين دو دكتر فرانسوى پيش شما ميايند و به شما ميگويند كه اگر دكتر هاى امريكايى بيايند ايشان قهر كرده ميروند. شما هم اجازه امدن دكترهاى امريكايى را نميدهيد. و چند روز براى گرفتن تصميم وقت ميخواهيد كه شاه فوت ميكند. شما هم از دوستان خود كه بعد فوت شاه به قاهره ميايند و اكثرا مورد علاقه شاه نبودند ميخواهيد تا وصيتنامه اى از طرف شاه تهيه كنند كه آن را بعنوان وصيتنامه شاه ميخوانيد و من نيز از پيش شما چون با اكثر دوستان شما كه اكثراً بی دین و چپى بوده و خود نقش اساسى در تسريع سقوط نظام شاهنشاهى داشتند و من چه از نظر اعتقادات دينى و چه از عقايد سياسى با ايشان مخالف بودم و با توجه به اينكه روز بعد از فوت شاه دربار شما در قاهره به تسخير ايشان درآمد، از قاهره رفتم. لازم به توضيح است كه تمام هزينه هاى آمد و رفت و امور سياسى را در طول مدت ذكر شده از جيب خود پرداخت كردم. و قرانى نه از شما و نه از همسر شما براى انجام كار هاى انجام شده دريافت نكردم. البته انتظارى هم نداشتم. خود شما ميفرماييد در آن زمان كسى جرأت امدن پيش شما را نداشت. من آمدم و با شما همه جا بدون هيج چشمداشتى همراه بودم. شما در جواب چه كرده و ميكنيد؟ پس من به شكر خداوند به شاه نزديك بودم خود را نزديك نكردم. آيا خود شما به كرات وقتي كه من و شاه با هم شوخى ميكرديم بهر دو ما إصرار نميكرديد كه تو را بخدا انقدر با هم شوخى نكنيد؟

*حال می پردازم به فرزند شما. شما مي فرماييد كه من خود را به پسر شما نزديك كردم. اين نيز از حقيقت به دور است. حدود يكسال بعد از فوت همسر شما، فرزند شما به من زنگ زد. من از زمان فوت پدر ايشان با فرزند شما هيچ تماسى نداشتم. ايشان بمن گفت احمد بيا و مرا از دست مادرم نجات بده. من قبول كردم كه به قاهره رفته با ايشان صحبت كنم. چون رفتن من كمى طول كشيد ايشان چند بار زنگ زد و بار آخر با من عصبانى شد كه چرا نميروم. آخر به ايشان گفتم براى سال فوت پدر ايشان به قاهره خواهم آمد و انشاء اهشد در آن زمان با هم صحبت ميكنيم. وقتيكه من و ايشان در كاخ قبه خلوت كرديم من به ايشان گفتم كه من به غير از خداوند هيچ اربابى ندارم و كارى هم به پادشاهى ويا مسائل ديگر ايشان ندارم. ايشان تا زمانيكه راه خدا را برود من با او مي ایستم اگر خلاف راه خدا را انتخاب كند با او ميجنگم. ايشان قبول كرده و اشك از چشمانش جارى شد. بعد من به ايشان گفتم كه اگر خواهان داشتن استقلال است اين مسئله در قاهره با وجود شما ميسر نخواهد بود. ايشان با پادشاه مراكش كه او را عمو جان ميخواند صحبت كرد كه از مصر به مراكش برويم و ايشان دربار مستقل خود را در آنجا شكل دهد. قرار شد من به پاريس رفته و از آنجا كارها را نظم دهم. به پاريس كه رسيدم احمد اويسى از قاهره بمن زنگ زد كه علياحضرت نظر فرزند خود را در مورد رفتن به مراكش تغير داده است و من به قاهره برگشته مسئله را سر و سامان بدهم. به قاهره برگشته و از فرزند شما جويا شدم كه چرا نظر خود را تغير داده است. گفت كه شما به او گفته ايد كه اگر او از قاهره برود أنور سادات ناراحت ميشود. به فرزند شما گفتم خودش پيش أنور سادات رفته جويا شود. انور سادات به او گفت كه اگر رضا نرود او ناراحت خواهد شد. همان شب من و فرزند شما بدون اطلاع شما قاهره را به قصد مراكش ترك كرديم و بخاطر دارم خدا بيامرز شاهزاده عليرضا نيز ما را مشايعت كرد . از فرداى آن روز جنگ ميان من و شما به صورت علنى شروع شد. من در ادامه اين مطلب به مسائل خصوصى و سياسى حتى مسائل مالى كه ميان من و فرزند شما گذشته اشاره نميكنم تنها به مسائل مالى ميپردازم كه در جواب گفته هاى شما ما را بحقيقت نزديكتر ميكند. از آغاز همكارى مالى من وفرزند شما سياست ما با توافق كامل فرزند شما بر آن بود كه ما مي بايد بدنبال درآمد هاى بالا برويم زيرا هزينه ايشان با سرمايه ایکه ايشان در اختیار قرار داده بود همخوانى نداشت. اگر چنين نميكردم كل سرمايه در مدت كوتاهى خرج ميشد. در ضمن با كمك وكلاى ايشان براى ايشان بانكى تأسيس كرديم و يكى از دلائل تشكيل اين بانك اين بود كه بگفته وكلاى ايشان، گرفتن بانك و اموال آن براى جمهورى اسلامى مشکل تر از گرفتن اموال يك شركت است. به شكر خداوند كار هاى مالى ما در سألهاى اول بسيار موفق بود. اطرافيان و فاميل نيز خواستار آن شدند كه كارهاى مالى ايشان را گروه مالى فرزند شما انجام دهد. من به ايشان گفتم كه شرايط فرزند شما با ايشان كه تمام سرمايه ايشان بسيار محدود است فرق ميكند. قرارشد ايشان پول خود را با بهره ١٢٪ در بانك ايشان بگذارند. بانك آن را با همان بهره به پسر شما قرض بدهد. به شكر خداوند درامد حاصله سالهاى اول خيلى بيش از ١٢٪ بود. پسر شما ١٢٪ از سود حاصله را به بانك خود پس داده و تفاوت آن به ايشان تعلق ميگرفت. و اين يكى از راههاى اضافه كردن درآمد ايشان بود. ما اين گروه را سرمايه گذاران جزء ميخوانديم. در سال ١٩٨٦ شما و شاهزاده عليرضا نيز خواستار آن شديد كه قسمتی از اموال شما را من اداره كنم. من ان قسمت ازاموال شما و مرحوم عليرضا را نيز به همين سبك در بانك فرزند شما قرار دادم وليكن با بهره ١٧٪ . سياست ما بر ان بود كه اگر ضررى ايجاد ميشد حق اول با سرمايه گذاران جزء بود بعد از پرداخت پول ايشان بايد پول شما و مرحوم عليرضا پرداخت ميشد و مازاد آن متعلق بفرزند شما رضا بود، زيرا كه اموال شما و ديگران قرض به ايشان بود و ايشان از تفاوت درآمد حاصله و بهره اى كه قبال قرض خود ميپرداخت استفاده ميكرد. در سال ١٩٧٨ شركت EF Hutton بواسطه دادن اطلاعات غلط به ما باعث ضرر هنگفتى شد. با موافقت فرزند شما و با كمك وكلاى ايشان با دادن ٢٠٠هزار دلار به وكيلى كه در اين نوع كار تبحّر داشت برعليه اين شركت اقامه دعوا كرديم . مسئله دادگاه طول كشيد. ما بايد هزينه هاى ايشان و بهره ها را كما فى سابق پرداخت ميكرديم . در ماه مارچ سال ٨٩ پول ما به آخر رسيد. ايشان دائماً بمن گوشزد ميكرد كه در تابستان آن سال ٢٠٠ مليون دلار به سيستم مالى خود وارد خواهد كرد. با نظر ايشان در ماه مارچ من ٢٠٠ هزار دلار قرض كرده و هزينه ها را دادم و قرار بر اين شد كه ايشان به سويس رفته و مقدارى پول از وكلاى سويسى گرفته در اختيار ما بگذارد تا ما انشاء الله بتوانيم خود را به تابستان برسانيم. در ضمن ما از منابع ديگر نيز سعى در تهيه پول داشتيم و اميد فراوان در گرفتن پول خود از شركت EF Hutton داشتيم. ايشان از ٢٠٠ هزار دلار قرض شده ١٠ هزار دلار را كه من توسط آقاى شبهازى به ايشان دادم نقداً گرفت و براى فراهم كردن پول براى سيستم مالى خود به سويس رفت. قبل از رفتن به من تلفن كرد و كلى از من قدردانى كرده و گفت كه چقدرمرا دوست دارد و از من ممنون است. در زمانيكه ايشان در سويس بود بما خبر دادند كه تمام حسابهاى بانكى ما در سويس مسدود شده و برعليه من اقامه دعوا شده است. اول فكر كردم جمهورى إسلامى است وليكن روشن شد كه اين اقامه دعوا از طرف فرزند شما ايجاد شده است. به گفته خود ايشان كه سند آن موجود است، ايشان به اتفاق اقاى احمد اويسى و وكيل خود آقاى ژان پير كوتيه به بانك ميروند و خواستار دسترسى به جعبه أمانات ميشوند. بانك با كليدى كه من در اختيار ايشان قرار داده بودم و إمضاء ايشان كه من از ايشان گرفته و در اختيار بانك گذاشته بودم، صندوق را براى ايشان باز ميكنند. به گفته خود ايشان كه با قيد قسم در بازپرسى دادگاه انجام شد، ايشان اظهار كرد «من با يك نگاه پي بردم كه آنچه انصارى در مورد محتويات جعبه ادعا ميكرد طبق واقعيت بود. البته يك چيز را اشتباه نكنيم آنچه انصارى اظهار مى داشت كه بايد انجا باشد به نظر ميرسيد كه انجا بود». به گفته خود ايشان در آن زمان وكيل ايشان بهمراه ريئس بانك به ايشان ميگويند در اينكه آيا ايشان بتواند به صندوق دسترسى داشته باشد شك است و ايشان بلا فاصله مرا مورد اقامه دعواى قانونى قرار ميدهد. ايا ايشان نمي توانست بمن يك تلفن كند و از من بخواهد كه اگر ابهامى پيش آمده من سعى در رفع ان إبهام بكنم. من كه اصلا خبر نداشتم. بعد از آن وكيل ايشان آقاى جكسون پيش من به آتلانتا امد و به من گفت كه هيچ دعوائی ميان من و ايشان نيست و حتى رضا حاضر است مبلغى براى زحمات چند سأله من بپردازد وليكن ايشان قصد باز پرداخت پولهايى را كه (از سرمایه گذاران جزء) قرض كرده است ندارد. من به آقاى جكسون گفتم كه اگر از جانم بگذرم نميگذارم ايشان چنين كند. ملاقات بعدى ما در دفتر آقاى جكسون در نيويورك با حضور رضا بود. به خاطر دارم وقتيكه آقاى جكسون مرا به دفتر خود همراهى ميكرد به او گفتم كه انشاله كتك كارى نشود. وقتى رضا را ديدم در عوض كتك كارى مرا بغل كرده بوسيد. در آن جلسه ايشان قبول كرد تا پول ها را پس بدهد. منهم هم خوشحال به تمام سرمايگذاران جزء خبر دادم كه سرمايه ايشان در خطر نيست. دو هفته بعد از طرف وكلاى سويسى فرز ند شما نامه خصمانه اى كه خلاف توافقات جلسه دفتر آقاى جكسون بود دريافت كردم. در آن نامه از اينكه شما و مرحوم عليرضا نيز خواهان ايجاد اقامه دعواى قانونى برعليه من هستيد نيز مطلع شدم. عليرضا و شما هر دو در آن زمان از اينكه چنين دستورى را به وكلاى سويسى داده ايد اظهار بى اطلاعى كرديد. با آقاى جكسون تماس گرفتم ايشان بمن گفت هرچه ايشان در جهت ايجاد صلح تلاش ميكند وكلاى سويسى آن را خنثى ميكنند. به اين نتيجه رسيدم كه رضا قصد بازپرداخت تعهدات خود را ندارد. فكر كردم شما و عليرضا ميتوانيد پول خود را از رضا بگيريد وليكن دست سرمايه گذاران جزء بجايى بند نيست. از اينرو بميزان طلب ايشان بر روى خانه رضا گرو گذاشته و آن را به سرمايه گذاران جزء منتقل كردم كه ايشان به پول خود برسند وليكن دادگاه تمام آنها را به نفع رضا باطل كرد و ايشان به پول خود نرسيدند. بعد از آن من بسيار اصرار كردم كه همه حسابدارى ميان ما به حكميت سپرده شود و هر چه حكم گفت همه قبول كنند و اينكه من بر روى حكميت إصرار ميكردم اين بود كه فرزند شما پول مردم را پس بدهد و شما و شاهزاده عليرضا و سرمايه گذاران جزء به حق خود برسند . كه فرزند شما قبول نكرد و بر عليه من در دادكاه اقامه دعوا كرد. كه در بحث بعد به آن مي پردازيم. نكته مهم اينست كه در امريكا پول نقش اساسى در مسائل قضايى دارد و هزينه هاى دادگاه در آن بسيار بالاست و منطق فرزند شما اين بود كه ايشان و خانواده ايشان ثروت داشته و من ندارم. در جواب پيشنهاد هاى حكميت من جوابى كه غير مستقيم از رضا مي شنيدم اين بود كه ما پول داريم و تو ندارى پدرت را در مي أوريم .
ايشان پول ها را خرج كرد و در زمانيكه ما در مراحل باز پس گرفتن ضررى كه از شركت EFHutton بوديم بما حمله كرد، و باعث شد تا ما نتوانيم اين ضرر را از ايشان پس بگيريم. بيان شما در موارد اينكه من خود را به ايشان نزديك كردم و از ايشان كلاهبردارى كرده ويا پول ها را از دست دادم كاملا از حقيقت به دور است. ايشان پولها را هزينه خود و كارهاى خود كرد و از اينكه ما بتوانيم ضرر خود را از شركت EF Hutton پس بگيريم با حمله بمن جلوگيرى كرد.

* دوست دارم توضيح بدهم كه با اينكه از سال ٨٧ ميدانستم كه وضع مالى سيستم در خطر است همان رفتارى را كه با برادر و خواهر خود داشتم همان رفتار را با ساير سرمايه گذاران در بانك داشتم و با همه يكسان عمل نمودم و به شكر خداوند هيج تبعيضى قائل نشدم. چقدر خوب بود كه شما هم چنين ميكرديد. فرزند شما نميتواند كه از پول مردم در زمانيكه به نفع اوست استفاده كند و در زمانيكه وضع برگشت از مسئوليت خود شانه خالى كند. تمام خواست من از فرزند شما اين بود كه ايشان قبول مسئوليت كرده و پول مردم را پس بدهد.

* شما ميفرماييد "يك كلاهبردارى عجيبى از شاهزاده رضا كردن يا پول ها را از دست داد". ميتوانم خواهش كنم بمن بفرماييد من چه كلاهبردارى عجيبى از شاهزاده رضا كرده ام؟ زيرا در دادگاه كه بمن اجازه دفاع از خود را ندادند و مرا با حكم غيابى بدون اينكه هيچ يك از موارد مورد اتهام مورد بررسى قرار بگيرد محكوم كردند. خواهش ميكنم مورد و يا موارد مطرح شده را بفرماييد تا من نيز اجازه دفاع از خود را در دادگاه افكار عمومى كه به شكر خداوند حتما عدالتش از دادگاهى كه بر اساس پول و بيعدالتى بنا گذاشته شده بیشتر است - داشته باشم.

* شما ميفرماييد در دادگاه محكوم شد. به شكر و بزرگى پروردگار كل چگونگى اتفاقات اين دادگاه به صورت مستند در كتاب من و رضا نگاشته شده است. در اين دادگاه به صورت بسيار ناعادلانه برعليه من حكم غيابى صادر شد. هيچكدام از موارد مورد اتهام مورد بررسى قرار نگرفت . براساس اينكه من محكوم هستم و هرچه فرزند شما بگويد مورد قبول، وآنچه من بگويم از اعتبار خارج است، كار به بازرس حسابدارى دادگاه براى حساب دارى سپرده شد. در اين شرايط كاملا غير عادلانه بازرس حسابدارى در گزارش خود نوشت كه حد اقل چيزى را كه ميتوان گفت اينست كه اعمال فرزند شما براى اينكه من بتوانم مدارك لازم را براى انجام حسابدارى ارائه دهم، براى من مشکل كرده است. ( زيرا به خاطر اعمال فرزند شما در سويس من قادر به ارائه اين مدارك در زمان تعيین شده در دادگاه نبودم. ايشان برعليه من در سويس شكايت جنايى كرد. بر اساس آن شكايت پليس سويس تمام مدارك مالى ما را توقيف كرد و بعد از من خواسته شد مداركى را كه من به خاطر توقيف پليس سويس قادر به تهيه آن نبودم در زمان تعیین شده به دادگاه امريكا ارائه كنم ) . بازرس ادامه ميدهد كه از ٧ سال حسابدارى او تنها يكسال را به صورت كامل انجام داده و هر چه من ادعا ميكنم درست است. و بقيه سالها را نميتواند انجام دهد زيرا وقت نيست. براساس يك حسابدارى كه بصورت كامل انجام نشده، مرا بدهكار اعلام كرده ايد. ضرر شركت EF Hutton را كه بيش از پنج و نیم مليون دلار بود به گردن من انداختيد، و دادگاه ادعا كرد كه فرزند شما نميدانسته و در نتيجه مسئول نيست، در صورتيكه فرزند شما در دادگاه شهادت داد كه ميدانسته، وكيل ايشان در دادگاه شهادت داد كه از من خواست تا بفرزند شما بگويم، و بعد فرزند شما تلفنى به او تأييد كرد كه من به او گفته ام. و فرزند شما براى وكلاى سويسى خود نامه نوشته كه همه اين مطالب را ميداند و تأييد ميكند و همه مطالب بالا بدادگاه داده شده و هنوز دادگاه رأى ميدهد كه ايشان نميداند و من مسئول هستم . ايا آراء اين دادگاه عادلانه است؟ بر اساس حكم غيابى كه هيچكدام از موارد مورد اتهام مورد بررسى قرار نگرفته و حسابدارى ناقص، از دادگاه برعليه من حكم گرفتيد و خانه مرا حراج كرديد و زمانيكه مادر بزرگ من (خاله بزرگ شما) فوت كرد ما پول خاكسپارى ايشان را نداشتم و تنها كمكى نكرديد بلكه به خاطر فشار به من، دوستان شما (به کمک کنندگان احتمالی) زنگ ميزدند كه ديگران نيز كمك نكنند.

* شما مليونها دلار خرج كرديد كه حق را ناحق كنيد . شما كه خواستار غلبه روشنايى بر تاريكى هستيد پس چرا چنين كرديد؟
خداوند در قران كريم سوره بقره آيه ١٨٨ ميگويد "مال يكديگر را بناحق مخوريد و كار را به محاكمه قاضيان نيفكنيد كه بوسيله رشوه و زور پاره اى مال مردم را بخوريد با اينكه شما بطلان دعوى خود را مى دانيد"
می بینید که اين من نيستم كه محكوم شده ام، بلكه سيستم قضايى امريكا است كه با انجام ندادن وظيفه خود محكوم شده است. ظلم كرده ايد. به ظلم خود افتخار ميكنيد، و به ظلم خود ادامه ميدهيد.

* خداوند در سوره جا ثيه آيه ١٩ ميفرمايد "آن مردم ترا از اراده خدا بى نياز نكنند و ستمكاران عالم در ظلم و ستم دوستدار و مددكار يكديگرند و خدا دوستدار متقيان است"

در خاتمه علاوه بر مطلبى كه خدمت شما گفتم بد نيست كه مطالب زير را اضافه كنم.

همانطويكه خودتان فرموديد من هميشه ادعا كرده ام كه براى خدا كار ميكنم. به شكر و بزرگى پروردگار تنها ارباب من خداوند است و تنها در راه رضايت او قدم برميدارم. تا انجايي كه شما اهداف خداوندى داشتيد با شما همراه بودم و زمانيكه خلاف راه خدا رفتيد عليه شما ايستادم . به خاطر حفظ آبروى شما وارد آن مسائل نميشوم . شما خودتان بهتر واقفيد. همين روش را در مورد فرزند شما اتخاذ كردم و او را هميشه به راه خير دعوت كردم براى نمونه نظر شما را به يكى از اظهارات ايشان كه بارها آن را در زمانيكه در دادگاه بوديم در مورد چگونگى كمك فرزند شما به مردم تكرار كرد جلب ميكنم: "انجام اين كار ها به اينصورت بود كه آقاى انصارى به نزد من ميامد و ميگفت فلان فرد تقاضاى كمك كرده است. در بسيارى از أوقات من به اقاى انصارى مى گفتم كه نگاه كن! دائماً افرادى مى أيند و تقاضاى كمك مى كنند، تو ميدانی كه من از اين كمك خواسته ها خسته شده ام . تا چه زمانى اينها فكر ميكنند كه من ميتوانم به اين كار ادامه دهم؟ حال نتيجه كار من بستگى به اين داشت كه آقاى انصارى چقدر إصرار ميكرد، تا سر انجام مرا متقاعد بكمك نمايد ومن نيز عاقبت ميگفتم باشد، به اين فرد كمك ميكنم. در مورد اين نوع كمك به مردم ٩٩ در صد از مواقع آقاى انصارى به نزد من آمده و از طرف ديگران و يا خودش سئوال ميكرد كه آيا من حاضرم به مردمى كه احتياج دارند كمك كنم ويا خير."
من تا روزى که ايشان عمل خيری انجام می داد كه موجب رضايت خداوند است، با ايشان بودم و روزى كه ايشان خلاف رضايت خداوند عمل كرد و قصد آن نمود كه مال مردم را پس ندهد، جلوى او ايستادم و هر چه را در دنياى مادى داشتم در اين راه گذاشتم. با تمام ظلم هايى كه صورت گرفت هيچگاه از رحمت بى نهايت خداوند نا اميد نشدم و امروز هم شك ندارم خداوند به من پيروزى دنيوي را نيز عطا خواهد فرمود. حضرت عيسى (ص) ميفرمايد "رحمت باد بر انهايي كه بخاطر حق مورد ظلم واقع ميشوند چه ملكوت آسمانها از ايشان است» اگر قرار باشد من اين همه ظلم را از طرف فرزند شما تحمل كنم و ملكوت آسمانها را به دست بياورم حتما ميارزد. ٢١ سال پيش زماني كه بخاطر کارهای فرزند شما فشار بسيار بر من بود شبى بخداوند عرض كردم حضرت عيسى (ص) ميفرمايد كه اگر شما يك جو ايمان داشته باشيد ميتوانيد كوهى را حركت دهيد من كه ديگر تحمل ندارم. آن شب خواب ديدم كه خانمى با صداى رسا بمن ميگفت كه تمام اتفاقاتى كه براى تو افتاده براى تكامل تو است و تكامل ١١ مرحله دارد و تو در مرحله سوم هستى كه از خواب بيدار شده و به خداوند عرض كردم بقيه أش باشد براى ان دنيا زيرا من تحمل مرحله سوم را نيز ندارم. خداوند بزرگى فرمود و مرا حفظ كرد. در تابستان گذشته از خداوند سئوال كردم من اكنون در چه مرحله اى هستم ؟ بمن الهام شد قران را باز كنم . آيه امد كه تو بهتر است صبر كنى تا خودم بتو بگويم. چند ماه بعد خواب ديدم كه در دنياى ديگرى هستم ، با خانم خودم سوار آسانسورى شديم و قصد رفتن به طبقه ١١ را داشتيم. من آسانسور را با دست هندل ميزدم و بالا مي بردم . در اسانسور باز شد. بيرون امديم. متوجه شدم طبقه ششم است. گفتم اين طبقه اى نيست كه ميخواهم در آن باشم. به آسانسور برگشتم ودر بسته شد و بطرف بالا حركت كرديم كه در بسته شد. بشكر خداوند بعد از ٢٠ سال مرحله ششم را رد كرده وارد مرحله ٧ شدم. پس بشكر خداوند ملكوت آسمانها را بدست آورده ام. چند مرحله تكامل را طى كرده ام و انشاء الله خداوند پيروزى كامل عطا خواهد فرمود، چه خداوند قول آن را بمن داده است و خداوند خلف وعده نمى فرمايد.
علاوه به تعهدى كه به خداوند دارم، پدر و پدر بزرگ من بشكر خداوند نام نيك براى من باقى گذاشتند من نميتوانم اجازه بدهم به خاطر اينكه فرزند شما حاضر به قبول مسئوليت كارهاى خود نيست اين نام نيك را به لجن بكشد.
خداوند را بى نهايت شكر ميكنم و تسليم امر و رضايت او هستم. چون در همه امور عالم توكل به او دارم شكى ندارم كه آنچه پيش امده خير كامل و بهترين است و تا زمانيكه توكل به او دارم اين چنين خواهد بود.
خوب بكنيم به خود كرده ايم و بد بكنيم به خود كرده ايم . شما به خودتان بد كرده ايد، من به خود خوب ميكنم و بشما عرض ميكنم. ما تنها مسئول عمل خود هستيم . تنها نسبت به خدا مسئوليم و در حد توانايى خود مسئول هستيم. حضرت عيسى(ص) ميفرمايند حقيقت را پيدا كنيد و حقيقت شما را آزاد ميكند . حضرت ميفرمايند به خودتان راست بگوييد. شما بايد حقيقت را پيدا كرده به خود راست گفته و قبول مسئوليت بفرماييد. چون تنها به خدا مسئوليد پس بايد به درگاه خداوند استغفار كنيد. همانطوري كه خودتان معتقديد حقيقت يافته شده را بيان كنيد تا قدمى در غلبه نور بر تاريكى برداريد. بياييد به خودمان و ديگران راست بگوييم . حق و حقيقت است كه ما را به رستگارى ميرساند نه ظلم و دروغ. حدود يكسال قبل از انقلاب خوابى ديدم . به شكر خداوند در مكه بوديم. شما و گروه شما در يك ضلع مكه و من در ضلع ديگر آن بودم. من از شما دعوت ميكردم كه رو بكعبه نماز بخوانيد . ديدم در جهت عكس به كعبه نماز ميخوانيد. بعد ديدم شما مرا صدا ميزنيد كه احمد، احمد ما حاضريم. نگاه كردم ديدم كه كعبه نيست. در جاى خالى كعبه مرمر آن سفيدتر از مرمر دور آن بود.
خداوند در سوره زمر آيه ٥٣ ميفرمايد: «بدرگاه خدا ى بتوبه و انابه باز گرديد و تسليم امر او شويد بيش از انكه قهر خدا فرا رسد و هيچ ان زمان نصرت و نجاتى نيابيد.»

در سوره شورا آيه ٤٧ ميفرمايد: "دعوت خداى خود را اجابت كنيد بيش از انكه بيايد روزى كه نه از قهر خدا راه نجاتى يابيد و نه ملجأ و پناهى داريد و نه بر عذابى كه از كرده خود مستحق ان شديد كسى از شما دفاع و إنكارى تواند كرد."

در سوره محمد(ص) آيه ١٩ ميفرمايد: "باز هم بدان كه هيچ خدايى جزء خداى يكتا نيست و تو بر گناه خود و براى مردان و زنان با ايمان امرزش طلب و خدا منازل انتقال شما به عالم أخرت و مسكن هميشگى شما را ميداند"
حضرت عيسى(ص) فرمود خدايا آنها را ببخش چون آنها به آنچه ميكنند اگاه نيستند. من از درگاه يگانه خداى بزرگ براى شما طلب خير ميكنم. انشاء الله خداوند همه ما را به راه خود كه راه راست است هدايت بفرمايد.
که يكى هست و هيچ نيست جز او، وحده هو لا اله الا هو .
احمد علی مسعود انصاری

منبع : روزنامه بهار

 

افزودن نظر


کد امنیتی
تصویر جدید

خراسان شمالی


آمار بازدیدکنندگان

1959امروزmod_vvisit_counter
4884دیروزmod_vvisit_counter
11079این هفتهmod_vvisit_counter
85574هفته گذشتهmod_vvisit_counter
8001این ماهmod_vvisit_counter
550973ماه گذشتهmod_vvisit_counter
19990488کل بازدیدهاmod_vvisit_counter

بازدیدکنندگان: 185 مهمان حاضر
IP شما: 3.144.40.189
Mozilla 5.0, 
امروز: 14 تیر 1403